ترنم آرامش

وبلاگ روانشناسی

ترنم آرامش

وبلاگ روانشناسی

باورهای غیر منطقی

 

آلبرت الیس (روانشناس آمریکایی)  و همکارانش، سیزده باور غیرمنطقی را شناسایی کرده‌اند:

  1. همه افراد جامعه باید مرا دوست بدارند و تأییدم کنند.
  2. برای این‌که فردی ارزشمند و محبوب باشم، باید در همه زمینه‌ها توانمند و بالیاقت بوده، در همه عرصه‌ها باید پیشرفت کنم و دست‌آوردهای قابل توجهی کسب کنم.
  3. جهان باید جایگاه عدل و انصاف بوده، همیشه باید با من خوب رفتار شود.
  4. باورها و ارزش‌های دیگران باید مشابه باورها و ارزش‌های من باشد. دیگران باید کارها را همان‌طوری انجام دهند که من انجام می‌دهم.
  5. افراد خاصی وجود دارند که بدذات و شرورند. آن‌ها باید برای رفتارهای زشت خود به‌شدت مذمت و تنبیه شوند.

ادامه مطلب ...

سواد رابطه

 

خانم دکتر Susanne wolf روانشناس بالینی و زوج درمانگر مجرب معتقد است؛ سواد رابطه شامل یک سری مهارت های ساده اما لازم است که بدون یاد گرفتن آنها، رابطه عاطفی می تواند دچار چالش ها، سوءتفاهم ها و ناراحتی های زیادی شود. ایشان ۷مورد از این مهارت ها را معرفی کردند:

ادامه مطلب ...

راه حل هایی جهت جلوگیری و کاهش اهمال کاری

  • نحوه تفکرتان را تغییر دهید: اگر در مسیر اهدافتان دائم به این فکر می کنید که چقدر اهمال کار هستید آن را تبدیل به یک باور عمیق می کنید و زندگی تان برمبنای همین باور باقی خواهد ماند. به جای آن فکر کنید که شما به اندازه کافی، قدرت انجام کارو فعالیت مورد نظر را جهت رسیدن به هدف دارید و از زمان خود به بهترین شکل استفاده می کنید و هم اکنون مشغول به انجام مهم ترین کار زندگی تان هستید.
  •  قانون 5ثانیه ای: اگر قصد انجام کاری را دارید، تنها 5ثانیه فرصت دارید تا به صورت فیزیکی و سریع اقدام کنید. درغیر اینصورت مغزتان آن ایده را نابود خواهد کرد. این باور غلط را مبنی بر اینکه برای ایجاد تغییر باید احساس آمادگی کنید را فراموش کنبد و هرگاه خواستید کاری را انجام دهید از پنج تا یک بشمارید و بعد سریع دست به کار شوید و آن کار را انجام دهید.
  •  برای خودتان تشویق و پاداش ایجاد کنید: بعد از انجام کامل هرکاری برای خودتان جایزه و پاداش در نظر بگیرید. این روش باعث حفظ انگیزه در شما می شود. این جایزه می تواند هرچیزی که دوستش دارید باشد. این پاداش باعث شکستن چرخه به تعویق انداختن کارهایتان است.
  • عوامل حواس پرتی را هنگام انجام کار کنار بگذارید: فضای محیط کارتان را جهت انجام فعالیت مورد نظر مناسب تدارک ببینید، مثلاً موبایل را از خود دور کنید تا روی کیفیت کارتان تأثیر منفی نگذارد. تلویزیون خاموش باشد اتصال به اینترنت و صدای گوشی تلفن را قطع یا بی صدا کنید تا با تمرکز کامل کار موردنظر را انجام دهید.
  • کارهایتان را الویت بندی کنید: یکی از روش های عالی برای الویت بندی کارها استفاده از ماتریس آیزنهاور است. طبق ماتریسی که آقای آیزنهاور معرفی کرده است تمام کارها در یکی از چهار دسته پایین خلاصه می شوند:

  1. کارهای مهم و فوری
  2. کارهای مهم و غیرفوری
  3. کارهای غیرمهم و فوری
  4. کارهای غیرمهم و غیرفوری

  • اعتماد به نفس خود را بالا ببرید: براساس تحقیقات انجام شده، اهمال کاری در بعضی افراتد به دلیل ترس از شکست است. شکست را باید به عنوان مقدمه ای برای رسیدن به موفقیت و تجربه ای برای رشد خود بدانید.

قرار نیست در هرکاری موفق باشید. برای انجام کارها، خود را تشویق کنید و نه لزوماً موفق شدن. اشتباهات کوچک در انجام کارها را بپذیرید و از تجربه آنها در مسیر رشد و کمال خود استفاده کنید.

از همین الان شروع کنید.

داستانی زیبا از کتاب سوپ جوجه

 

 ما یکی از نخستین خانواده ها در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم. آن موقع من 8-9 ساله بودم. یادم می آید که قاب براقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی اش به پهلوی قاب، آویزان بود. من قدم به تلفن نمی رسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می کرد با شیفتگی به حرف هایش گوش می کردم...

بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت انگیزی زندگی می کند به نام «اطلاعات لطفاً» که همه چیز را در مورد همه کس می داند. او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.


نخستین تجربه من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانه همسایه مان رفته بود. من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم. درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند. انگشتم را در دهانم می مکیدم و دور خانه راه می رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد...

به سرعت یک چارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم و توی گوشی گفتتم: «اطلاعات لطفاً». چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید: «اطلاعات بفرمایید.» من درحالیکه اشک از چشمانم می آمد، گفتم: «انگشتم درد می کند.»

: «مادرت خانه نیست؟»

: «هیچکس به جز من، خانه نیست.»

: «آیا خونریزی دارد؟»

: «نه، با چکش روی انگشتم زدم و خیلی درد می کند.»

: « آیا می توانی در جایخی یخچال را باز کنی؟»

: «بله می توانم.»

: «پس از آنجا کمی یخ بردار و روی انگشتت نگه دار.»

بعد از آن روز، من برای هرکاری به «اطلاعات لطفاً» مراجعه می کردم. مثلاً موقع امتحانات در درس جغرافی و ریاضی به من کمک می کرد. یک روز که قناری مان مرد و من خیلی ناراحت بودم، دوباره سراغ «اطلاعات لطفاً» رفتم و ماجرا را برایش تعریف کردم. او به حرف هایم گوش داد و با من همدردی کرد.

 به او گفتم: «چرا پرنده ای که چنین زیبا می خواند و همه اهل خانه را شاد می کندباید گوشه قفس بیفتد و بمیرد؟»

او به من گفت: «همیشه یادت باشد که دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست.»

من کمی تسکین یافتم...

یک روز دیگر به او تلفن کردم و پرسیدم کلمه fix را چطور هجی می کنند. یک سال بعد از شهر کوچکمان(پاسیفیک نورث وست) به بوستون نقل مکان کردیم و من خیلی دلم برای دوستم تنگ شد. «اطلاعات لطفاً» متعلق به همان تلفن دیواری قدیمی بود و من هیچگاه با تلفن جدیدی که روی میز خانه مان در بوستون بود تجربه مشابهی نداشتم. من کمک کم به سن نوجوانی رسیدم اما هرگز خاطرات آن مکالمات را فراموش نکردم. غالباً در لحظات تردید و سرگشتگی به یاد حس امنیت و آرامشی که از وجود دوست تلفنی داشتم می افتادم. راستی چقدر مهربان و صبور بود و برای یک پسربچه وقت می گذاشت...

چند سال بعد بر سر راه رفتن به دانشگاه، هواپیمایم در سیاتل برای نیم ساعت توقف کرد. من پانزده دقیقه با خواهرم که در آن شهر زندگی می کرد تلفنیحرف زدم و بعد از آن بدن آنکه فکر کنم چکار دارم می کنم تلفن اپراتور شهر کوچک دوران کودکی را گرفتم و گفتم: «اطلاعات لطفاً»

به طرز معجزه آسایی همان صدای آشنا جواب داد: «اطلاعات بفرمایید»

من بدون آنکه از قبل فکرش را کرده باشم پرسیدم کلمه fix را چطور هجی می کنند؟

مدتی سکوت برقرار شد و سپس او گفت: فکر می کنم انگشتت دیگر خوب شده باشد...

من خیلی خندیدم و گفتم: خودت هستی؟ و ادامه دادم: نمی دانم می دانی که در آن دوران چقدر برایم باارزش بودی؟ او گفت: ت. هم می دانی که تلفن هایت چقدر برایم باارزش بودند؟

من به او گفتم که در تمام این سالها بارها به یادش بوده ام و از او اجازه خواستم که بار بعد که به ملاقات خواهرم آمدم دوباره با او تماس بگیرم. او گفت: حتماً این کار را بکن. اسم من شارون است.

سه ماه بعد به سیاتل برگشتم... تلفن کردم اما صدای دیگری پاسخ داد: «اطلاعات بفرمایید»

گفتم می توانم با شارون صحبت کنم؟ من دوست قدیمی اش هستم. پاسخ داد: متاسفم که این مطلب را به شما می گویم. شارون این چند سال آخر به صورت نیمه وقت کار می کرد زیرا بیمار بود. او پنج هفته پیش درگذشت.

قبل از اینکه تلفن را قطع کنم گفت: شما گفتید دوست قدیمی اش هستید. آیا همان کسی هستید که با چکش روی انگشتتان زده بودید؟ با تعجب گفتم: بله.

شارون برای شما یک پیغام گذاشته است. او به من گفت اگر شما زنگ زدید آن را برایتان بخوانم. سپس چند لحظه طول کشید تا در پاکتی را باز کرد و گفت:

«نوشته به او بگو دنیای دیگری هم برای آواز خواندن هست. خودش منظورم را می فهمد.»

من از او تشکر کردم و گوشی را گذاشتم.

«هرگز تأثیری که ممکن است بر دیگران بگذارید را دست کم نگیرید.»

ولنتاین و عاشقی!

در روز ولنتاین، موضوعی که فراموش شده! عشق ورزیدن به خودمون هستش! کاش یک روزم داشتیم به نام عشق ورزیدن به خودمون! چون وقتی آدم نتونه به خودش عشق بورزه و خودشو دوست داشته باشه به چه شکل می تونه این عشق رو با دیگران به اشتراک بذاره؟ بدونین عشق ورزیدن از خود شروع میشه! پس از خودتون شروع کنین!


رابطه ها هم به شکلات و عروسک نیاز داره هم به کتابخوانی! اما یادتون باشه چیزی که باعث احتمال موفقیت و دوام رابطه میشه، داشتن یک شخصیت نسبتاً سالم است.